ظلمهای منصور به امام صادق علیهالسلام
پس آخر شب به منزل آن حضرت رسیدم و نردبانی گذاشتم و بیخبر وارد خانه شدم ، دیدم پیراهنی پوشیده و دستمالی بر کمر بسته و مشغول نماز است، چون از نماز فارغ شد گفتم بیا که خلیفه تو را میطلبد، گفت بگذار که دعا بخوانم و جامه بپوشم، گفتم نمیگذارم، فرمود بگذار بروم غسلی کنم و مهیای مرگ گردم ، گفتم رخصت ندارم، پس آن مرد پیر ضعیف را که زیاده از شصت سال از عمرش گذشته بود با یک پیراهن و سر و پای برهنه از خانه بیرون آوردم، چون پارهای راه آمد ضعف بر او غالب شد و من بر او رحم کردم و بر استر خود سوار کردم و چون به در قصر خلیفه رسیدم شنیدم که با پدرم میگفت: وای بر تو ای ربیع! دیر کرد و نیامد.
منصور وقتی قضای نمازش را بهجا آورد رو به من کرد و گفت: وقتی امام صادق را حاضر کردم و اراده کردم آن ارده بد را که دانستی، ناگاه اژدهایی پدیدار شد که با دمش همه خانه مرا احاطه کرده بود و بر گرد قصرم حلقه زده بود و لب بالایش را بر بالای قصر نهاده بود و لب پایین را زیر قصر و در آن حال با زبان فصیح بلیغ عربی گویا به من گفت: ای منصور، همانا خداوند تعالی مرا به سوی تو فرستاده است و به من امر فرموده است که اگر تو در مورد ابوعبدالله صادق(علیهالسلام) کاری انجام دهی، تو و قصرت و هرکه را در آنجاست، ببلعم! با دیدن این صحنه، عقل از سرم پرید و مفاصلم به لرزش افتاد و دندانهایم بر هم خورد.
پس ربیع بیرون آمد و چون نظرش بر امام علیهالسلام افتاد و او را با این حالت مشاهده کرد گریست! (زیرا که ربیع اخلاص بسیار به خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان میدانست) حضرت فرمود ای ربیع! میدانم که تو به جانب ما میل داری، این قدر مهلت بده که دو رکعت نماز بهجا بیاورم و با پروردگار خود مناجات نمایم، ربیع گفت: آنچه خواهی بکن؛ و به نزد منصور برگشت و او مبالغه میکرد از روی طیش و غضب که جعفر را زود حاضر کن، پس دو رکعت نماز کرد و زمان طویلی با دانای راز، عرض نیاز کرد و چون فارغ شد ربیع دست آن حضرت را گرفت و داخل ایوان کرد، پس در میان ایوان نیز دعایی خواند.
سرگذشت ابومسلم خراسانی در دوران منصور دوانیقی
فصار الرجل حتی لحقه فی بعض الطریق (در راه به ابومسلم رسید) و قد نزل فی بعض المنازل بعسکره (ابومسلم هم با سپاه خود در منزلی فرود آمده بود) فدخل علیه مضربه (آن شخص وارد خیمه ابومسلم شد) فقال: أیها الأمیر أجهدت نفسک و أسهرت لیلک (خودت را خسته کردی و بیخوابی کشیدی) و اتعبت نهارک فی نصرة موالیک و اهل بیت نبیک(تو شب و روزت را صرف یاری اهلبیت پیامبرت کردی) حتی إذا استحکم لهم الأمر (وقتی قدرت اهلبیت پیامبر(ص) محکم شد) و تَوطد لهم السلطان (و وقتی استحکام حکومت پیدا کردند) و نلت امنیتک فیهم (به آرزویت در مورد آنها رسیدی) تنصرف علی هذه الحال (حالا عصبانی آن را ترک میکنی.
این شخص به ابومسلم گفت: آرزوی تو این بود که اهلبیت پیامبر(ص) پیروز شوند و حالا که اینگونه شده و حکومتشان پابرجا شده است، آیا آنها را ترک میکنی؟!) فما یقول الناس (اگر مردم تو را با این حال ببینند، چه میگویند؟) أ لا تعلم أنّ ذلک مطعنة علیک (این کار محل طعن تو است) و مسبّة فی حیاتک و بعد مماتک (و برای حیات و ممات تو موجب بدگویی میشود) فلم یزل به حتى عزم على الانصراف معه الى المنصور و خلف عسکره بمکانه ذلک (آن شخص یعنی نواده جریربنعبدالله بجلی آنقدر با ابومسلم از هر دری سخن گفت تا اینکه ابومسلم راضی شد و سپاه خود را رها کرد و با 1000 نفر نزد منصور برگشت). آیا فکر میکنی کسی هستی؟!) إنما تأتی لک الأمور فی ذلک بما أحب الله مِن إظهار دعوتنا أهل البیت (خداوند میخواست دعوت ما اهلبیت را پیروز گرداند؛ تو کارهای نبودی) و لو کان ذلک بحولک و حیلتک و قوتک ما قطعت فتیلا (اگر قرار بود بهدست تو باشد، بهاندازه یک پوست خرما هم کار پیش نمیرفت) أ لست یابن اللخناء الذى کتبت الى تخطب عمتی آمنة بنت على بن عبد الله؟ (ای بچه زن بدکاره! تو به من نامه مینویسی و نام مادرم را در نامه میبری) و تزعم فی کتابک أنک ابن سلیط بن عبد لله بن عباس لقد ارتقیت مرتقى صعبا (تو خیلی پایت را از گلیمت دراز کردی).
امام(ع) فرمودند: جواب را بنویس:)بسم الله الرحمن الرحیم إن کانت الکعبةُ هی النازلةَ بالناس فالناس أولی ببُنیانها (اگر مردم، قبل از کعبه در آن مکان زندگی میکردند و سپس کعبه ساخته شده، در این صورت مردم نسبت به خانه خدا اولویت دارند) و إن کان الناسُ هُمُ النازلون بفِناء الکعبة فالکعبة أولی بفنائها (اگر مردم، اطراف کعبه خانهسازی کردند، در این صورت، کعبه به پیرامون خودش اولی است؛ چون مردم، حریم کعبه را تصرف کردند). در اینجا یک مطلب را میتوان به دست آورد و آن اینکه بنیعباس با عنوان اهلبیت به قدرت رسیدند و یقطین واقعا بهدنبال این بود که اهلبیت پیامبر(ص) به قدرت برسند؛ اما در تشخیص مصداق، دچار اشتباه میشود؛ ولی فرزندش علی در ارتباطات امام کاظم(ع) با آلیقطین مبنی بر اینکه آنها در تشخیص مصداق دچار اشتباه شدند، متوجه حقیقت قضیه میشود.
روزی که منصور دوانیقی به قعر دوزخ رفت/ فرعون زمان امام صادق(ع)
منابعی چون جلد ۳۲ «تاریخ دمشق» اثر ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی دمشقی، ابن عساکر، «مُسْتَدرَک سَفینَةُ الْبِحار » اثر آیتالله شیخ علی نمازی شاهرودی، جلد ششم «تاریخ طبری»، کتابهای فارسی «فیْضُ العَلام فی عَمَل الشُّهور و وَقایعِ الْاَیّام » و «تَتمّةُ الْمُنْتَهی فی وَقایع اَیّام الْخُلَفاء » هر دو اثر شیخ عباس قمی، روایت کردهاند که روز ششم ذی الحجه سال ۱۵۸ هجری، منصور دوانیقی (لعنت الله علیه) دومین خلیفه عباسی در سفر حج به هلاکت رسید و در حجون یا قبرستان معلی مکه مدفون شد. روایتی از حضرت رسول اکرم (ص) در «بحارالانوار» به این شرح روایت شده که حضرت فرمودند: برای جهنم هفت در است و هر کدام مربوط به هفت فرعون است: نمرود بن کنعان، فرعون دوران حضرت ابراهیم (ع) ، مصعب بن ولید، فرعون زمان حضرت موسی کلیم الله، ابوجهل بن هشام، یزید قاتل اولاد من، مردی از نسل عباس که ملقب است به دوانیقی و.
هرچند که به هر حال او هم مرد و به درک واصل شد و این شیعه بود که راه خود را از دل دریای خون پیدا کرد و تا به امروز هم این راه را امتداد داده است و امر مهم هم این است که راه ادامه پیدا کند والا که منصور و منصورها را خدا از سر راه برمیدارد. منصور دوانیقی میان خلفای بنی عباس از همه جهات شباهتهای بسیاری داشت به هشام بن عبدالملک در میان خلفای بنیامیه و گویا منصور در رفتار و کنشهای سیاسی خود نیز از هشام تقلید میکرد. منصور قدرت سیاسی عباسیان را تثبیت کرد و بسیاری از جمله ابومسلم خراسانی را که میان عباسیان به «صاحب الدعوه» و «امین آل محمد» شهرت داشت، اما بسیار قدرتمند شده بود، با حیله کشت.
محبوبیت و عظمت امام صادق (ع) همواره بر بیم و نگرانی منصور میافزود و به همین جهت هر از چندی به بهانهای امام را به عراق احضار میکرد و همواره اندیشه قتل آن حضرت را در سر داشت. وقتی منصور به سال ۱۴۶ هجری شروع به ساخت شهر بغداد کرد، دستور داد تا بسیاری از اولاد حضرت زهرا (س) را زنده زنده در ستونها و دیوارها قرار دهند و دیوار را روی آنها بنا کنند. از ویژگیهای دومین خلیفه عباسی خست و سختگیری مشهور او بود، به طوری که خود شخصاً سکهها را میشمرد و وقتی مرد نهصد و شصت میلیون سکه بر جای گذاشته بود. اما در دوران منصور، او و دیگر شخصیتهای حکومت عباسی به این نتیجه رسیدند که علویان رقیب جدی آنها برای حکومت هستند، بنابراین کینه آنها را به دل گرفتند.
- ۰ ۰
- ۰ نظر